خلاصه کامل کتاب داشتن یا بودن اریک فروم | رهایی از مالکیت

خلاصه کامل کتاب داشتن یا بودن اریک فروم | رهایی از مالکیت

خلاصه کتاب داشتن یا بودن اریک فروم | رهایی از مالکیت

کتاب داشتن یا بودن اریک فروم، به ریشه های نارضایتی انسان مدرن می پردازد و راهی برای دستیابی به رضایت و معنای حقیقی زندگی از طریق تغییر نگرش از داشتن محوری به بودن محوری ارائه می دهد.

اریک فروم، روانکاو و فیلسوف برجسته آلمانی-آمریکایی، در کتاب مهم خود با عنوان «داشتن یا بودن؟» (To Have or to Be?)، به تحلیل یکی از عمیق ترین چالش های وجودی انسان مدرن می پردازد. این کتاب که در سال ۱۹۷۶ منتشر شد، در پاسخ به بحران های اقتصادی، اجتماعی و زیست محیطی زمان خود نوشته شده بود و فروم در آن استدلال می کند که شیوه زندگی غالب در جوامع صنعتی غربی، مبتنی بر «داشتن» است که پیامدهای مخربی برای فرد و جامعه به دنبال دارد. فروم بر این باور است که جامعه، بیش از هر زمان دیگری به تغییر جهت به سمت «بودن» نیاز دارد؛ حالتی وجودی که در آن انسان از آنچه هست، نه از آنچه دارد، ارزش می گیرد. این مفهوم، نه تنها یک نظریه فلسفی، بلکه یک دعوت به خودکاوی و بازنگری در ارزش های فردی و اجتماعی است. مخاطبان این کتاب، از کسانی که به دنبال آرامش و معنا در زندگی هستند تا علاقه مندان به روانشناسی و فلسفه، می توانند از مفاهیم عمیق آن بهره مند شوند.

درک مفهوم داشتن: زندان طلایی زندگی مدرن

دیدگاه «داشتن» در زندگی، صرفاً به معنی مالکیت مادی اشیاء نیست. اریک فروم این مفهوم را بسیار وسیع تر از آنچه در نگاه اول به نظر می رسد، تعریف می کند. به باور او، «داشتن» می تواند شامل مالکیت ایده ها، دانش، روابط و حتی خودِ «نداشتن» باشد. برای مثال، کسی که به طور افراطی به دنبال مینیمالیسم است و همواره از آنچه ندارد و از خودداری هایش سخن می گوید، در واقع «نداشتن» را نیز به شکلی تملک می کند و از آن برای تعریف هویت خود بهره می برد. این رویکرد، در ذات خود، به معنای تصاحب، کنترل و حفظ است؛ چه این تصاحب مادی باشد و چه معنوی.

ریشه های روانشناختی و اجتماعی «داشتن» عمیق و پیچیده اند. در ابتدا، نیاز به بقا، انسان را به سمت جمع آوری و مالکیت سوق داده است. نیازهای اولیه مانند غذا، سرپناه و امنیت، داشتن را به یک ضرورت تبدیل می کنند. اما این نیازها به تدریج از شکل مشروع خود خارج شده و به یک میل بیمارگونه برای جمع آوری بیشتر تبدیل می شوند. اریک فروم، با الهام از نظریات کارل مارکس، تأثیر سرمایه داری و مصرف گرایی را در ترویج این فرهنگ «داشتن» پررنگ می بیند. در نظام سرمایه داری، ارزش انسان با میزان داشته هایش تعریف می شود و این امر، افراد را به رقابتی بی پایان برای کسب بیشتر واداشته است. این رقابت، به نوبه خود، به ترس عمیق تری از مرگ و نیستی دامن می زند. انسان با انباشت دارایی ها، سعی می کند از این ترس وجودی فرار کند و احساس جاودانگی یا امنیت کاذب بیابد. این مکانیزم دفاعی، اگرچه در ظاهر آرامش بخش است، اما در باطن، به دام افتادگی در چرخه ای از حرص و اضطراب منجر می شود.

پیامدهای مخرب سبک زندگی مبتنی بر «داشتن»، دامنه دار و گسترده اند. رقابت، حسادت، طمع و حرص بی پایان، تنها بخشی از این نتایج هستند. فردی که هویت خود را با داشته هایش تعریف می کند، همواره در اضطراب از دست دادن آن ها به سر می برد. این اضطراب می تواند به افسردگی، تنهایی و از خودبیگانگی منجر شود. فروم به وضوح نشان می دهد که وابستگی هویت به داشته ها، چقدر شکننده و آسیب پذیر است. از دست دادن شغل، مال یا حتی یک رابطه، می تواند به فروپاشی هویت فرد منجر شود، زیرا او دیگر «خودش» را بدون آن داشته ها نمی شناسد. این از خودبیگانگی، نه تنها در سطح فردی، بلکه در سطح اجتماعی نیز نمود پیدا می کند. جامعه ای که بر «داشتن» بنا شده، جامعه ای رقابتی است که در آن افراد به جای همکاری و همدلی، به دنبال پیشی گرفتن از یکدیگر هستند. مثال های عینی در زندگی روزمره فراوان است: خشم شدید در تصادفات رانندگی به دلیل آسیب به «مالکیت»، تفاخر با برندها و اشیاء لوکس به عنوان نمادی از «ارزش فردی»، یا تلاش بی پایان برای جمع آوری اطلاعات و مدرک بدون درک عمیق آن ها. این ها همه نشانه هایی از غالب شدن روحیه «داشتن» هستند که انسان را از تجربه های اصیل زندگی دور می کند.

درک مفهوم بودن: هنر زندگی اصیل و رهایی بخش

مفهوم «بودن» در فلسفه اریک فروم، نقطه مقابل «داشتن» است و مسیر رهایی از قید و بندهای مادی و روانی را نشان می دهد. فروم «بودن» را به معنای انفعال، بی تفاوتی یا زندگی بدون هدف نمی داند. برعکس، «بودن» حالتی از حضور فعال، مشارکت کامل و تجربه عمیق زندگی است. این حالت، با شور و اشتیاق، خلاقیت، عشق و مشاهده همراه است. فرد «بودن محور»، ارزش خود را نه از آنچه جمع آوری کرده، بلکه از پتانسیل های وجودی و جوهره درونی خود می گیرد.

مشخصات اصلی فرد «بودن محور» در ابعاد مختلف زندگی نمود پیدا می کند:

  • لذت بردن از لحظه حال: فرد بودن محور به جای نگرانی درباره گذشته یا آینده، با تمام وجود در لحظه کنونی زندگی می کند. او از تجربیات لحظه ای، چه کوچک و چه بزرگ، لذت می برد و به جای تلاش برای «تصاحب» لحظات (مثلاً با گرفتن عکس های بی شمار)، آن ها را «تجربه» می کند.
  • استقلال و آزادی درونی: این فرد به داشته های بیرونی وابسته نیست و از قیدوبندهای مالی، اجتماعی و حتی فکری رهاست. او آزادی درونی خود را در رشد و تحول مداوم می بیند.
  • اتصال عمیق تر به خود و دیگران: فرد بودن محور به جای تصاحب و کنترل دیگران در روابط، به دنبال ارتباطات اصیل، احترام متقابل و همدلی است. او خودِ واقعی اش را می شناسد و توانایی برقراری ارتباط عمیق با دیگران را دارد.
  • توجه به جهان بیرون با رویکرد «اینتر اِسا»: فروم واژه لاتین «اینتر اِسا» (inter esse) به معنای «بودن در آنجا» را برای توصیف این ویژگی به کار می برد. این رویکرد، به معنای توجه آگاهانه و عمیق به جهان پیرامون است؛ نه به قصد تصاحب، بلکه برای درک، مشاهده و مشارکت فعال. این یعنی، به جای تمرکز خودشیفته وار بر خویشتن، توجه خود را به بیرون از خود معطوف کنیم و از جهان اطرافمان با حواس پنجگانه لذت ببریم.

اریک فروم برای رسیدن به «بودن»، راهکارهای مشخصی را ارائه می دهد که مهمترین آن ها «خودکاوی» (Self-Analysis) است. خودکاوی، فرآیندی دشوار اما ضروری برای شناخت عمیق خویشتن است. فروم معتقد بود که انسان باید شهامت مواجهه با تاریک ترین و پنهان ترین بخش های وجود خود را داشته باشد تا بتواند به رهایی دست یابد. این خودکاوی، الهام گرفته از روانکاوی فروید است، اما با این تفاوت که فروم بر نقش فعال خود فرد در این فرآیند تأکید می کند و آن را از انحصار درمانگر خارج می سازد.

تأکید بر رشد و تحول درونی به جای جمع آوری بیرونی، یکی دیگر از راهکارهای اساسی است. به جای تمرکز بر آنچه می توانیم به دست آوریم، باید بر آنچه می توانیم بشویم، متمرکز شویم. این شامل رشد شخصیتی، فکری و روحی است. تقویت «قدرت مشاهده»، یعنی توانایی دیدن جهان با نگاهی تازه و عمیق، بدون فیلترهای از پیش تعیین شده ی مالکیت، از اهمیت بالایی برخوردار است. فروم مثال باشو، شاعر ذن ژاپنی را ذکر می کند که وقتی به گلی نگاه می کرد، آن را نمی چید، بلکه می گذاشت در طبیعت بماند و از تماشای آن لذت می برد. این نگاه، تضاد آشکاری با ذهنیت «داشتن» دارد که می خواهد هر زیبایی را تصاحب کند. پذیرش درد رشد و تغییر نیز جزء جدایی ناپذیر این مسیر است. تغییر از حالت «داشتن» به «بودن»، مسیری آسان نیست و با مقاومت های درونی و بیرونی همراه است. پذیرش این درد، کلید عبور از چالش ها و رسیدن به آزادی درونی است.

مقایسه و تضاد: داشتن در برابر بودن

برای درک عمیق تر تفاوت های بنیادین بین دو شیوه وجودی «داشتن» و «بودن»، می توانیم آن ها را در ابعاد مختلف زندگی مورد مقایسه قرار دهیم. این مقایسه نشان می دهد که چگونه هر یک از این رویکردها، تأثیری کاملاً متفاوت بر نگرش، رفتار و پیامدهای زندگی فردی و اجتماعی می گذارند.

بعد زندگی حالت داشتن حالت بودن
هویت من آنچه دارم، هستم. (I am what I have.) هویت وابسته به دارایی ها، موقعیت ها و اعتبارات بیرونی. من آنم که هستم. (I am what I am.) هویت مستقل از داشته ها، بر اساس جوهره وجودی، پتانسیل ها و رشد درونی.
کار و شغل کار به عنوان ابزاری برای کسب درآمد، جایگاه اجتماعی و جمع آوری بیشتر. رضایت از نتیجه مادی، نه فرآیند. کار به عنوان فرصتی برای خلاقیت، ابراز وجود و مشارکت در جهان. رضایت از خودِ فرآیند و رشد.
عشق و روابط روابط مبتنی بر تصاحب، کنترل و احساس مالکیت. دیگری به عنوان شیء برای ارضای نیازهای خود. حسادت و ترس از دست دادن. روابط مبتنی بر احترام، آزادی، مراقبت و مشارکت. دیگری به عنوان موجود مستقل با ارزش ذاتی. رشد مشترک.
دانش و یادگیری جمع آوری اطلاعات و مدارک برای تفاخر، کسب اعتبار یا قدرت. دانش به عنوان دارایی انباشت شده. کنجکاوی سیری ناپذیر، فهم عمیق، تأمل و درونی سازی مفاهیم. دانش به عنوان بخشی از رشد وجودی.
ایمان و معنویت داشتن یک دین، پیروی از اصول خشک و ظاهری، حفظ مناسک برای کسب پاداش یا جلوگیری از مجازات. تجربه مستقیم ارتباط با هستی، توسعه شفقت، همبستگی و هدف متعالی در زندگی. معنویت درونی.
جامعه و سیاست جامعه ای رقابتی، مصرف گرا، مبتنی بر نابرابری و تصاحب منابع. هدف: قدرت و سلطه. جامعه ای همکارانه، مبتنی بر عدالت، همبستگی و رشد انسانی. هدف: شکوفایی فرد و جامعه.
شادمانی لذت های سطحی و زودگذر که از مصرف و انباشت حاصل می شوند. وابسته به عوامل بیرونی و ناپایدار. شادی عمیق و پایدار که از رشد درونی، خلاقیت، عشق و معنایابی ناشی می شود. مستقل از شرایط بیرونی.

همان طور که جدول بالا نشان می دهد، تفاوت بین «داشتن» و «بودن» تنها در جزئیات نیست، بلکه در اساس و بنیان نگرش انسان به زندگی نهفته است. در حالت «داشتن»، انسان همواره در تلاش برای پر کردن خلأهای درونی خود با اشیاء و اعتبارات بیرونی است؛ اما در حالت «بودن»، این خلأها از طریق رشد درونی و ارتباط اصیل با خود و جهان پر می شوند. انتخاب بین این دو حالت، انتخابی بنیادین برای کیفیت و معنای زندگی هر فرد است.

دیدگاه های فروم در ارتباط با دیگر اندیشمندان

اریک فروم، در طول آثار خود، همواره با اندیشه های دیگر فیلسوفان و روانکاوان در تعامل بوده است. در کتاب «داشتن یا بودن» نیز، این ارتباطات فکری به وضوح دیده می شود و به عمق تحلیل های او می افزاید.

ارتباط با مارکس و مفهوم از خودبیگانگی (Alienation)

ارتباط میان فروم و کارل مارکس، بنیان گذار سوسیالیسم علمی، بسیار عمیق است. فروم کتاب خود را با جمله ای از مارکس آغاز می کند: «هر چه وجودت کمتر باشد، بیشتر لازم داری.» این جمله، هسته مرکزی نقد فروم بر جامعه مصرف گرا و سرمایه داری است. مارکس معتقد بود که در نظام سرمایه داری، کارگر از محصول کار خود، از فرآیند کار، از ماهیت انسانی خود و از هم نوعانش «از خود بیگانه» می شود. فروم این مفهوم را بسط می دهد و نشان می دهد که این از خودبیگانگی، نه تنها در محیط کار، بلکه در تمام ابعاد زندگی انسان مدرن، از روابط عاطفی گرفته تا جستجوی دانش، رسوخ کرده است. فرد در حالت «داشتن»، هویت خود را در اشیاء و نتایج کار خود می بیند و از جوهره وجودی خویشتن دور می شود، درست همان طور که مارکس از کارگری سخن می گفت که غرق در تولید کالاهایی است که هیچ ارتباطی با ذات او ندارند.

نقد و بسط نظریات فروید و تأکید بر خودکاوی

اریک فروم شاگرد زیگموند فروید نبود، اما به شدت تحت تأثیر او قرار گرفت و از نظریاتش برای توسعه دیدگاه های خود استفاده کرد. با این حال، فروم نقدهای جدی نیز به فروید وارد می کند. او معتقد بود که فروید، با تمرکز افراطی بر عقده اُدیپ و تمایلات جنسی، دیدگاه خود را بیش از حد ساده و کوچک نگه داشت و در نهایت یک «دوگما» یا اصول ثابت مذهب گونه برای روانکاوی ایجاد کرد. به باور فروم، این رویکرد، مانع از بسط و توسعه عمیق تر روانکاوی شد و آن را به ابزاری برای اثبات تئوری های از پیش تعیین شده تبدیل کرد، نه ابزاری برای رهایی و شکوفایی واقعی انسان.

فروم به جای روانکاوی سنتی که در آن درمانگر نقش مرکزی دارد، مفهوم «خودکاوی» یا «تحلیل خویشتن» (self-analysis) را مطرح می کند. او این سوال را پیش می کشد که آیا خودکاوی ممکن است؟ و پاسخ می دهد: بله، اگر فرد اراده واقعی برای شناخت خود و رسیدن به آزادی زیست شناختی و شکل نهایی تکامل داشته باشد. او حتی فروید را مثال می زند که خودش خواب ها و روان خود را تحلیل می کرد. فروم معتقد است که در دوران مدرن، روانکاو جای کشیش را گرفته است؛ همان طور که در گذشته کسی جرأت نمی کرد کشیش را زیر سوال ببرد یا کتاب مقدس را خودش تفسیر کند، امروزه نیز بسیاری معتقدند که تنها یک روانکاو حق تحلیل و تفسیر روان انسان را دارد. فروم بر این باور است که خودکاوی، هرچند دشوار، اما ضروری و اجتناب ناپذیر است و راه رسیدن به شکوفایی و «بودن» از آن می گذرد.

فروم همچنین دیدگاه های فروید درباره مراحل تکاملی کودک، به ویژه مراحل دهانی و مقعدی، را بسط می دهد. فروید مرحله مقعدی را با اضطراب و خساست در بزرگسالی مرتبط می دانست. فروم این تحلیل را عمیق تر کرده و می گوید که برای فرد ناسالم روانی، مدفوع می تواند شیئی باارزش تلقی شود. او این ایده را به اساطیر و کهن الگوها (مثلاً داستان مرغ تخم طلا) پیوند می دهد و نشان می دهد که چگونه از گذشته های دور، بین بی ارزش ترین چیز (مدفوع) و باارزش ترین چیز (طلا) ارتباطی پنهانی وجود داشته است، زیرا هر دو نمادین هستند و نه قابل مصرف. به همین ترتیب، فروم مرحله دهانی را به نیاز انسان بدوی به تصاحب و بلعیدن (مثلاً خوردن جسد دشمن برای جذب قدرتش) ارتباط می دهد. این بسط ها نشان می دهد که چگونه «داشتن محوری» ریشه های عمیقی در روان انسان دارد و به اضطراب ها و ناهنجاری ها دامن می زند.

ارتباط با یونگ و کهن الگوها

اگرچه فروم به طور مستقیم به کارل یونگ اشاره زیادی نمی کند، اما در تحلیل ریشه های کهن «داشتن» و ارتباط آن با اساطیر (مانند مرغ تخم طلا)، می توان رگه هایی از نگاه یونگ به کهن الگوها (archetypes) و نمادگرایی جمعی را مشاهده کرد. یونگ معتقد بود که نمادها و الگوهای رفتاری از ناخودآگاه جمعی انسان سرچشمه می گیرند و در اساطیر و فرهنگ های مختلف تکرار می شوند. دیدگاه فروم در مورد ارتباط پنهانی مدفوع و طلا، به نوعی بازتابی از همین کهن الگوهای ناخودآگاه است که در طول تاریخ، ذهنیت «داشتن» را تقویت کرده اند.

تفاوت با جیم رون و تفکرات موفقیت مدار

فروم در ابتدای کتاب، به وضوح اندیشه های خود را در تضاد با تفکرات رایج موفقیت مدار قرار می دهد. او جمله کارل مارکس (هر چه وجودت کمتر باشد، بیشتر لازم داری) را در برابر جمله جیم رون، سخنران انگیزشی معروف (اگر می خواهی بیشتر داشته باشی، باید بیشتر بشوی) قرار می دهد. جیم رون، به عنوان مبلغ سرمایه داری و موفقیت گرایی، بر این باور بود که با بیشتر شدن (توسعه فردی)، انسان می تواند بیشتر داشته باشد. این نگاه، داشتن را هدف نهایی می بیند و بودن را صرفاً ابزاری برای رسیدن به آن. در حالی که فروم، کاملاً برعکس، بودن را هدف اصلی و رهایی بخش می داند و داشتن بیمارگونه را مانعی بر سر راه آن. این تضاد، جوهره اصلی تمایز فلسفه فروم با جریان های رایج خودیاری و موفقیت است که اغلب بر جمع آوری و انباشت تاکید دارند.

به طور خلاصه، اریک فروم با تلفیق روانکاوی، فلسفه و نقد اجتماعی، یک چارچوب فکری قدرتمند ارائه می دهد که نه تنها ریشه های مشکلات انسان مدرن را روشن می سازد، بلکه راهی برای برون رفت از آن ها از طریق خودکاوی و تغییر نگرش به سمت «بودن» پیشنهاد می کند.

سه مرحله وجودی انسان از دیدگاه فروم

اریک فروم در تحلیل عمیق خود از هستی انسان، سه مرحله اساسی را برای درک سیر تکامل روانی و وجودی افراد مطرح می کند. این مراحل، نشان دهنده چگونگی تغییر نگرش انسان از وابستگی به داشته ها به سمت رهایی و استقلال کامل وجودی هستند:

  1. من آنچه دارم هستم (I am what I have): این مرحله، بیانگر ابتدایی ترین و شاید رایج ترین حالت وجودی در جوامع مدرن است. در این حالت، هویت، ارزش و معنای زندگی فرد به طور کامل به دارایی های مادی، موقعیت اجتماعی، عنوان ها، روابط و حتی افکار و باورهایش گره خورده است. فرد در این مرحله، خود را با آنچه دارد، تعریف می کند. به عنوان مثال، اگر کسی ماشین لوکسی داشته باشد، خود را با آن ماشین معرفی می کند؛ اگر مدرک دانشگاهی خاصی داشته باشد، خود را با آن مدرک می شناسد. از دست دادن این داشته ها، مساوی با از دست دادن بخشی از هویت و وجود فرد است و می تواند به اضطراب، افسردگی و احساس پوچی منجر شود. این مرحله، همان «داشتن محوری» است که فروم از آن انتقاد می کند.
  2. من آنچه انجام می دهم هستم (I am what I do): این مرحله، گامی فراتر از مرحله اول است و به نوعی یک گذار محسوب می شود. در این حالت، هویت فرد دیگر صرفاً به داشته هایش محدود نمی شود، بلکه به فعالیت ها، شغل، نقش ها و کارهایی که انجام می دهد، وابسته است. برای مثال، یک هنرمند خود را با هنر خود، یک کارآفرین خود را با کسب وکارش و یک معلم خود را با تدریسش تعریف می کند. این مرحله، در مقایسه با «داشتن»، از پویایی و مشارکت بیشتری برخوردار است و می تواند منجر به حس رضایت و خودکارآمدی شود. اما هنوز هم وابستگی به نتیجه و بازخورد بیرونی وجود دارد. اگر فرد قادر به انجام آن کار خاص نباشد، یا اگر نتایج مطلوب را به دست نیاورد، هویتش آسیب می بیند. فروم تاکید می کند که در این مرحله، مهم است که کار باعث از خودبیگانگی انسان با خودش نشود، بلکه فرصتی برای ابراز وجود و رشد باشد.
  3. من آنم که هستم (I am what I am): این مرحله، اوج تکامل وجودی و حالت آرمانی از دیدگاه اریک فروم است. فروم اشاره می کند که این عبارت از تورات گرفته شده و تنها شایسته خداست، اما هدف نهایی انسان نیز رسیدن به این حالت است. در این مرحله، هویت فرد کاملاً از داشته ها و حتی از کارهایی که انجام می دهد، مستقل است. فرد در این حالت، جوهره وجودی خود را درک کرده و ارزش خود را نه از عوامل بیرونی، بلکه از اصل وجودی خویشتن و پتانسیل های بی نهایت انسانی می گیرد. این حالت به معنای حضور کامل، آزادی درونی، خلاقیت ناب و اتصال عمیق به هستی است. در این مرحله، انسان به یک موجود فعال، آگاه و مسئول تبدیل می شود که زندگی را با تمام ابعادش تجربه می کند، بدون اینکه نگران تصاحب یا از دست دادن چیزی باشد. رسیدن به این مرحله، نیازمند خودکاوی عمیق، شهامت تغییر و پذیرش درد رشد است. این وضعیت، همان تحقق کامل «بودن محوری» است.

فروم معتقد است که انسان ها از رهگذر دو مرحله اول و با مواجهه با اضطراب ها و تحلیل خویشتن، می توانند به تدریج به سوی مرحله سوم حرکت کنند و به یک زندگی اصیل تر و رهایی بخش تر دست یابند. این سه مرحله، نقشه راهی برای خودشناسی و تحول فردی ارائه می دهند.

گام های عملی برای حرکت به سوی بودن (راهکارهای کاربردی)

حرکت از «داشتن» به «بودن» یک مسیر تحول آفرین است که نیازمند تلاش آگاهانه و مداوم است. اریک فروم، علاوه بر طرح مفاهیم نظری، راهکارهای عملی نیز برای کمک به این گذار ارائه می دهد. این گام ها، می توانند به شما کمک کنند تا در زندگی روزمره خود، رویکرد «بودن محور» را تقویت کنید:

  1. تمرین های ذهن آگاهی و حضور در لحظه: یکی از مهمترین راهکارها، آگاهی از لحظه حال است. به جای اینکه دائماً درگیر افکار گذشته یا نگرانی های آینده باشید، سعی کنید با تمام حواس خود در اینجا و اکنون حضور داشته باشید.

    • مراقبه (مدیتیشن): حتی چند دقیقه مراقبه روزانه می تواند به آرام کردن ذهن و افزایش آگاهی از لحظه حال کمک کند.
    • مشاهده آگاهانه: در فعالیت های روزمره مانند غذا خوردن، راه رفتن یا دوش گرفتن، به جزئیات حسی توجه کنید؛ طعم غذا، صدای پرندگان، حس آب روی پوست. این تمرین ها به شما کمک می کنند تا از حالت «داشتن» (مصرف سریع غذا یا فقط گذراندن زمان) به حالت «بودن» (تجربه کامل لحظه) تغییر کنید.
  2. کاهش مصرف گرایی آگاهانه: جامعه مدرن ما را به سمت مصرف بیشتر سوق می دهد. برای حرکت به سوی «بودن»، لازم است که به صورت آگاهانه مصرف خود را کاهش دهید.

    • خرید آگاهانه: قبل از هر خرید، از خود بپرسید که آیا واقعاً به این کالا نیاز دارید یا صرفاً تحت تأثیر تبلیغات و میل به «داشتن» آن هستید.
    • تجدید نظر در اولویت ها: به جای تمرکز بر خرید کالاهای جدید، بر تجربه ها، یادگیری و رشد شخصی سرمایه گذاری کنید.
  3. بازنگری در اهداف و ارزش های شخصی: بسیاری از اهداف ما توسط جامعه، خانواده یا رسانه ها دیکته می شوند. ضروری است که ارزش های واقعی خود را کشف کنید و اهدافتان را بر اساس آن ها تنظیم کنید.

    • دفترچه شکرگزاری: نوشتن روزانه از چیزهایی که بابت آن ها سپاسگزارید، می تواند به تغییر تمرکز از «نداشته ها» به «داشته های درونی» کمک کند.
    • تعیین اهداف «بودن محور»: به جای اهدافی مانند خرید ماشین جدید، اهدافی مثل یادگیری یک مهارت جدید یا تقویت یک رابطه را در نظر بگیرید.
  4. تقویت روابط عمیق انسانی به جای سطحی نگری: در حالت «داشتن»، روابط اغلب بر مبنای منفعت، تصاحب یا سطحی نگری است. «بودن» بر روابط عمیق و اصیل تأکید دارد.

    • گوش دادن فعال: به جای اینکه در مکالمات به دنبال فرصتی برای صحبت کردن خود باشید، با تمام وجود به حرف های طرف مقابل گوش دهید و او را درک کنید.
    • ابراز عشق و همدلی: به جای کنترل یا تصاحب در روابط، بر مراقبت، همدلی و حمایت متقابل تمرکز کنید.
  5. توسعه مهارت های خودکاوی و تأمل: خودشناسی، cornerstone (سنگ بنای) حرکت به سوی «بودن» است.

    • نوشتن روزانه: افکار، احساسات و رویاهای خود را یادداشت کنید. این کار به شما کمک می کند تا الگوهای ذهنی خود را شناسایی کنید.
    • پرسش از خود: دائماً از خود بپرسید که چرا کاری را انجام می دهید، چه چیزی برایتان اهمیت دارد و چگونه می توانید بهتر شوید.
  6. پذیرش آسیب پذیری و نقص ها: تلاش برای کمال گرایی و پنهان کردن نقص ها، اغلب از ترس از دست دادن اعتبار یا جایگاه (که خود نوعی «داشتن» است) ناشی می شود. پذیرش آسیب پذیری، گامی مهم در جهت رهایی است.

    • خودهمدلی: با خودتان مهربان باشید، همان طور که با یک دوست مهربان هستید.
    • اجازه دادن به اشتباه: اشتباهات را فرصتی برای یادگیری ببینید، نه نشانه ای از شکست هویت.
  7. تعریف مجدد موفقیت و شادی: در جوامع «داشتن محور»، موفقیت با ثروت، شهرت و قدرت برابر است. برای رسیدن به «بودن»، باید تعریف خود را از موفقیت و شادی بازسازی کنید.

    • تمرکز بر رشد درونی: موفقیت را در میزان رشد، یادگیری و عمق ارتباطات خود ببینید.
    • جستجوی شادی درونی: شادی را نه در مصرف کالاها، بلکه در تجربیات اصیل، معنایابی و روابط عمیق بیابید.

این گام های عملی، نه تنها راه را برای رسیدن به «بودن» هموار می کنند، بلکه به شما کمک می کنند تا زندگی ای اصیل تر، آرام تر و معنادارتر را تجربه کنید. مسیر دشوار است، اما نتیجه آن، رهایی از قید و بندهای بیرونی و کشف گنجینه درونی وجود شماست.

اریک فروم معتقد است: «انسان ها می توانند زنجیر نداشته باشند ولی اسیر باشند، و در مقابل، انسان می تواند در قل و زنجیر باشد ولی فکرش آزاد باشد.» این جمله، تفاوت بنیادین بین آزادی بیرونی و رهایی درونی را به وضوح بیان می کند.

نتیجه گیری: انتخاب شما چیست؟

کتاب داشتن یا بودن اریک فروم، بیش از آنکه یک تحلیل صرف باشد، یک فراخوان به خودکاوی و تحول است. فروم به ما یادآوری می کند که در جهانی که به ظاهر هر لحظه در حال پیشرفت تکنولوژیک است، انسان ها در معرض خطر کوچک تر شدن و از دست دادن جوهره وجودی خود قرار دارند. او با تشریح دقیق دو شیوه وجودی داشتن و بودن، نه تنها ریشه های عمیق نارضایتی و از خودبیگانگی انسان مدرن را برملا می سازد، بلکه راهی برای برون رفت از این چالش ها ارائه می دهد.

پیام اصلی فروم روشن است: خوشبختی و رضایت واقعی، در انباشت دارایی ها، مدارک، موقعیت ها یا حتی اطلاعات نیست. بلکه در کیفیت حضور ما در جهان، در عمق ارتباطاتمان، در ظرفیتمان برای عشق ورزیدن، خلاقیت و رشد درونی نهفته است. بودن، به معنای حضور فعال، مشاهده آگاهانه و زندگی اصیل، تنها راهی است که می تواند ما را از زندان طلایی داشتن رها سازد.

مسیر تحول به سوی بودن، مسیری آسان نیست و با چالش های درونی و بیرونی همراه است. جامعه مصرف گرا، با تمام قدرت، ما را به سمت داشتن سوق می دهد و رهایی از این الگوهای فکری و رفتاری، نیازمند شهامت، پشتکار و خودکاوی عمیق است. اما اریک فروم به ما اطمینان می دهد که این رشد، هرچند دردناک، اما پاداشی بس بزرگ دارد: دستیابی به آزادی واقعی، آرامش درونی و معنایی عمیق تر در زندگی.

اکنون، پس از درک این مفاهیم بنیادین، انتخاب با شماست. آیا می خواهید در چرخه بی پایان داشتن گرفتار بمانید و هویت خود را به داشته هایتان گره بزنید؟ یا شهامت آن را دارید که به سمت بودن حرکت کنید و زندگی ای اصیل تر، آزادانه تر و معنادارتر برای خود و جهان بسازید؟ قدرت تحول در دستان شماست و این کتاب، نقشه راهی برای آن ارائه می دهد.